ﺣـــــﺎﺟﻰ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺶ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪ.
ﺍﻣّﺎ کاﺭﮔﺮِ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍِﻓﻄﺎﺭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑُﺮﺩ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥِ ﺍﻣﺴﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥِ ﺳﺎﻝ ِ ﻗﺒﻞ ﺍﻓﺰﻭﺩﻩ ﺷﺪ.
ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕِ ﻣﺮﺩﻡِ ﺳﺮﺯمین من...!
《حسین پناهی》
امروز صبح که میخواستم ازعسلویه برگردم هوابدجور شرجی
وگرم بود.انگارداشتن اب روسر وصورتت میریختن..نامزدم بایدتا ظهر سرکار باشه تو اون هوای بدو من
ازته قلبم خداروشکرکردم که مرد نیستم که بخوام برم سرکار...دلم واسه هرچی مرده سوخت
فرداتولد نامزدمه وما واسه جشن تولدش لب ساحل
عسلویه نشستیم.خیلی خوشمیگذره...
حالا همگی باهم:تولد تولد تولدت مبارک...
" ﺷﯿﺮﯾﻦ " ﺍﯾﻨﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺍﻣﺎ " ﻓﺮﻫﺎﺩ " ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯾﺶ ﮐﻮﻩ ﮐﻨﺪ
ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻻ...
ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮﯾﻦ " ﺷﯿﺮﯾﻦ " ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ " ﻓﺮﻫﺎﺩﺕ " ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻧﺸﻮﺩ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻮﻩ ﮐﻨﺪﻩ...
روی دیوار بهزیستی نوشته شده بود:
شیرمادر و مهرمادر جایگزینی ندارد.
اما پدرم مهر مادرم را پرداخت کرد،گاوی خرید و باشیرش من بزرگ شدم،
هیچکس حقیقت مرا نفهمید جز معلم ریاضی که همیشه میگفت:
گوساله بشین!!
😄😄😄😄😄😄حسین پناهی